دانیال دانیال ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات مامان بابا وگل پسری

اولین لحظات شادی ما

1391/11/14 16:47
نویسنده : شقایق
338 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نی زیبای من  

میخوام قصه روزهای شیرین با تو بودنم را اینجا برات بنویسم 

گل خوشبوی مامان اولین روزی که فهمیدم تو پسر خوشکلمو باردارم تاریخ 91/06/12 بود 

حالا میخوام یکم از خاطرات اون روزهارو برات بگم که ببینی از اولین ثانیه های ورودت به شکم مامانی چقدر شیطون بودی . چشمک

اون روزها حال خوبی نداشتم همش حالت تهوع بودو بیقراری  شک کرده بودم که آیا باردارم یا نه و هر چی هم از بی بی چک استفاده میکردم جوابش منفی بود حتی بعد اون جواب آزمایش خونم هم منفی بود تا اینکه یه روز رفتم خونه مامانی مسی و لوسی هاپومو با خودم آوردم خونه و اولین کاری که کردم بردمش حموم  وقتی از حموم آوردمش و داشتم خشکش میکردم حالت تهوعم صد برابر بدتر شد طوری که اصلا دوست نداشتم دیگه لوسی تو خونمون باشه زنگ زدم به مامانی مسی و جریانو بهش گفتم اونم ازم خواست زودی برم خونشون منم رفتم و لوسی گذاشتم اونجا آمدم خونه و شب که بابا حمید اومد خونه جریانو براش تعریف کردم اونم هی اصرار داشت که من حامله ام . خلاصه که من فردای اون شب دوباره بی بی چک گرفتم و در کمال ناباوری دیدم جوابش مثبت نمیدونستم از خوشحالی چه باید بکنم زودی به مامانی مسی زنگ زدم و گفتم کلی دست و پامو گم کرده بودم و وقتی بابا حمیدت اومد خونه بی مقدمه و سریع گفتم من حامله ام بابا همینطور خشکش زده بود و نمیتونست چیزی بگه بعد یه خنده خوشکلی کردو رفت نشست و خیلی موزیانه گفت من که گفتم تو بارداری خودت باور نداشتی و بعد جدی شدو گفت فردا صبح بریم آزمایش خون تا 100% خیالمون راحت بشه . خلاصه که صبح من رفتم آزمایشگاه خون دادم و حدود ساعت 13 رفتم و جواب آزمایشمو گرفتم و بله من مطمئن شدم شما گل پسرو حامله ام . 

 

شیطونک مامان که همش خودتو قایم میکردی . وقتی بدنیا بیای لوپتو گاز میگیرم زبان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)